شهید محمد سالاری شهیدی از دیار سیستان و بلوچستان در( گلستان ،کردکوی) با کارنامه درخشان درمبارزات قبل از انقلاب ودفاع مقدس

کدخبر:۶۱۶۳۳

البرز گلستان/سی وچهار سال از شهادت شهید محمد سالاری گذشت. او در سال ۱۳۲۵ بدنیا آمد و بلافاصله پس از بدنیا آمدن مادر خود را از دست داد پس از چهارسال، پدرش نیز به دیار باقی سفر کرد و عموی او سرپرستی او را برعهده گرفت.

او قبل از انقلاب در یساقی خدمات زیادی به مردم کرد. جوشکاری، سماورسازی، حلب سرکنی و هرنوع کار آهنگری را انجام می داد. در آن زمان تنها شاگرد او حاج علی اکبر پاسندی مرحوم سبزعلی بود که این دو در کنار هم دیگر ، شیروانی خانه های مردم را انجام می دادند. او ۸ فرزند ( ۴ دختر و ۴ پسر) دارد. از نظر ظاهری مردی قدبلند، سیه چرده با ریش های سیاه و انبوه بود. چهره زجرکشیده اش او را مصمم نشان می داد. صورتش گویا در اثر کار با جوشکاری و … سوخته بود.

 

 

عکس مربوط به عملیات فتح المبین (شهید محمدسالاری و محمدصالح افتخاری مدیر گروه خبری البرز گلستان)

شهید سالاری از همان قبل از انقلاب مبارزات خود را علیه رژیم شاه در روستای یساقی آغاز کرد. او دوست صمیمی حاج اکبر پاسندی و شهید علی میاندره، علی پاسندی و میرنقی صمدی و تعدادی دیگر از عزیزان بود. درآن زمان چندین بار توسط ساواک دستگیر ودرزندان مورد شکنجه وآزار قرار گرفت.

با پیروزی انقلاب اسلامی شهید محمد در اولین روزهای پس از پیروزی در کمیته انقلاب اسلامی وپس از آن بعضویت در سپاه درآمد . پس از شروع جنگ تحمیلی وچندین مرحله به جبهه ها اعزام گردید تا اینکه دریکی از عملیات ها به شهادت نایل آمد وپیکر مطهرش در منطقه عملیاتی مفقود گردید تا اینکه بعد از ۱۲سال پس از تفحص تکه هایی از استخوان ها ی بدنش به یادگار به وطن بازگشت.

او در وصیت نامه اش مردم یساقی را مثل خانواده خود خواند و نوشت: «از مردم خون گرم یساقی که برای من مثل خانواده بودند تشکر و قدرانی می کنم و در خاتمه از برادران و خواهران گرامی که یادمانی برای شهیدان برای قدرانی از زحمات آنها می گیرند سپاس گذارم.»
منزل او در یساقی روبروی بانک صادرات و منزل بعدی مشهدی رجب اسماعیلی رجب ترکمان قرار داشت.

خاطراتی از همسر شهید سالاری
من همیشه دراین فکر بودم که آیا همسرم شهید شده یا اسیر است ؟ یکی از روزهای ماه مبارک رمضان بود که در خواب دیدم در روستایی هستم و مردم دسته دسته جلوی حیاطی می ایستند من هم که حیران شده بودم رفتم که ببینم چه خبر است بعد که به آنجا رسیدم دیدم مردم پرنده ای زیبایی را که مرده بود درآغوش می کشند و آن را می بوسند من خیلی شگفت زده شدم و از آن همه زیبا یی پرنده و حرکات مردم در عجب بودم آرزو کردم که این پرنده زیبا را من هم زیارت کنم از جلوی در حیاتی می گذشتم ناگهان همان پرنده زیبا را درآنجا دیدم که در پشت در حیات افتاده بود من اون را برداشتم دست به اوکشیدم که پرنده زنده شد و با من شروع به صبحت کرد به من گفت چرا ناراحت و سرگردان هستی .به او گفتم که همسرم را از دست داده ام و نمی دانم که شهید شده است یا اسیر است ؟ این پرنده زیبا به من گفت حرفی به شما می خواهم بزنم .و نباید ناراحت شوید گفتم خیر ناراحت نمی شوم . و گفت همسر شما شهید شده است و من سرم را پایین انداختم و چند قطره اشک از چشمانم جاری شد و من خدارا شکر کرده ام و بعد از دیدن این خواب آرام گرفتم ودیگر سرگردان وحیران نبودم.

وصیت نامه

فرازی از وصیت نامه شهید محمد سالاری
از مردم خون گرم یساقی که برای من مثل خانواده بودند تشکر و قدرانی می کنم و در خاتمه از برادران و خواهران گرامی که یادمانی برای شهیدان برای قدرانی از زحمات آنها می گیرند سپاس گذارم.

انتهای خبر

 

نوشته شده توسط البرزگلستان در جمعه, ۰۶ خرداد ۱۴۰۱ ساعت ۱۲:۴۰ ب.ظ

دیدگاه