به بهانه هفدهمین یادواره شهدای شهرستان کردکوی : آشنایی با زندگینامه سردار شهید تقی کیانی

کدخبر:۶۷۷۷۲

البرزگلستان فروردین ۱۳۳۵ در روستای “ولاغوز”در شهرستان کردکوی به دنیا آمد. سومین فرزند خانواده کیانی بود. پدرش کشاورزی و کارگری می کرد و زندگی سختی داشتند. تمام اعضای خانواده مجبور بودند برای امرار معاش و گذراندن زندگی کار و تلاش کنند. تقی در این شرایط سخت زندگی رشد کرد و به سنی رسید که باید به مدرسه می رفت اما او دوشادوش سایر اعضای خانواده کار می کرد تا کمک باشد برای گذران زندگی سخت وطاقت فرسای آن روز. موفق تحصیل نشد, مادرش دربارۀ کودکی او می گوید:

“کودکی آرام بود و بیشتر به خواهر بزرگ ترش علاقه داشت. یک بار دست او با آب جوش سوخت و از پس از آب داغ خیلی می ترسید و به آن نزدیک نمی شد.”

در یازده سالگی در کلاسهای پیکار با بی سوادی به صورت شبانه شرکت کرد و تحصیلات ابتدایی را به پایان رساند اما به دلیل مشکلات مالی موفق به ادامۀ تحصیل نشد. در مدت تحصیل در کارخانه پنبه پاک کنی کردکوی – که در مجاورت زادگاهش قرار داشت – کارگری می کرد. حدود پنج سال در آن کارخانه به کارگری مشغول بود. در این ایام پدر خود را از دست داد. پس از آن به عنوان شاگرد بنا مشغول کارشد. در این دوره به انجام فرائض دینی علاقه عجیبی داشت ,وقتی در کارخانه کار می کرد نماز اول وقت او ترک نمی شد. در مراسم مذهبی شرکت می جست و عضو هیئت زنجیر زنی محله بود. مادرش دربارۀ خصوصیات این دوره از زندگی او می گوید:

“در پانزده تا هیجده سالگی از نظر اخلاقی, عصبی مزاج بود و بعضی وقتها مجبور بودیم که حرفهای او را گوش کنیم. نسبت به انجام آنچه که می خواست حساس بود و در غیر این صورت عصبانی می شد. به افراد خانواده و به برادران و خواهران خود علاقه مند بود و با همسایه ها گرم بود و مخصوصاً با بچه های محل دوست بود و با آنان بازی می کرد. در ایام زمستان برای تامین مخارج زندگی به صید ماهی از رودخانه و یا دریا می پرداخت و ماهیها را در بازار می فروخت. گاهی اوقات برای جمع آوری هیزم به جنگل می رفت و با سختی و مرارت فراوان هیزم جمع آوری می کرد.”

سالها گذشت و کم کم وضع مالی خانواده در نتیجه تلاش دسته جمعی بهبود یافت و آنان خانه قدیمی را خراب کردند و خانه جدیدی را بنا نهادند. تقی در ۲ تیر ۱۳۵۴ به خدمت سربازی رفت. دوره آموزشی را در بیرجند گذراند و سپس به خرم آباد اعزام شد. در دوران خدمت سربازی از سوی ارتش ستمشاهی برای مبارزه با چریکهای ظفار به عمان اعزام شد. پس از بازگشت به کشور, دوره سربازی را در ۲ تیر ۱۳۵۶ به پایان رساند. بعد از خدمت سربازی به شهرستان رشت نزد دایی خود که معمار بود رفت و در آنجا به بنایی مشغول شد. بعد از مدتی با یکی از دخترهای فامیل که در رشت زندگی می کردند, ازدواج کرد. مراسم عقد و ازدواج در روستای ولاغوز کردکوی برگزار و او به همراه همسرش – نرگس خاتون کیانی – روانۀ رشت شدند. آنها در منزل پدری خانمش به مدت شش ماه ساکن بودند .

این دوران همزمان بود با اوج گیری انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی. در این شرایط به دلیل بروز رکود امور ساختمانی, تقی به کردکوی بازگشت و در این شهر در فعالیتهای انقلابی شرکت کرد. مادرش می گوید:

وقتی که حمزه طیبی یکی از مبارزین با طاغوت به دست ژاندارمری رژیم شاه به شهادت رسید او جوانان را برای انتقام از خون آن شهید تحریک و تشویق کرد و بالاخره با کشتن یک نظامی طاغوت انتقام خون او را گرفتند. تقی در این زمان بیشتر در خدمت انقلاب بود و زندگی را از طریق صیادی و بنایی می گذراند.

همسرش می گوید: “به تامین مخارج زندگی اهمیت خاصی می داد.”

در این ایام صاحب دختری شدند که نامش را مریم نهادند.

با شروح جنگ تحمیلی در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ به عنوان سرباز منقضی خدمت سال ۱۳۵۶ برای گذراندن دوران احتیاط به جبهه فراخوانده شد. بعد از پایان دورۀ احتیاط نظام وظیفه و بازگشت به زادگاهش در سال ۱۳۶۰ در مقابله با منافقین شرکت فعال داشت. برادرش – محمد رضا – می گوید:

در روستای ما منافقین خیلی فعال بودند و او محور مبارزه با ضد انقلاب بود و در سازماندهی نیروهای حزب اللهی برای سرکوبی منافقین نقش بسیار گسترده ای داشت.

در تمام برنامه های مذهبی همچون نماز جمعه و راهپیماییها حضور می یافت. پایگاه بسیج محله و نانوایی پایگاه را تاسیس کرد که هنوز هم فعال است.

در ۱۲ آبان ۱۳۶۰ از طریق بسیج به جبهه رفت و تا ۳۰ آذر همان سال به عنوان تک تیرانداز در منطقه عملیاتی بود. پس از بازگشت در ۱۵ دی ۱۳۶۰ به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کردکوی درآمد و در واحد عملیات به عنوان نیروی عملیاتی مشغول خدمت شد. در همین سال احمد(دومین فرزند او) به دنیا آمد.

همسرش می گوید:

“با پیوستن به سپاه و پوشیدن لباس سپاهی به شدت از رفتار خود مواظبت می کرد. تمام وقت خود را شبانه روز در سپاه می گذراند و کمتر به منزل می آمد. گاهی اوقات در رزوهای تعطیل به منزل می آمد و بیشتر با بچه ها بازی می کرد و برای خرید وسایل منزل به ما کمک می کرد. فردی آرام بود و با اطرافیان خود خوشرفتاری می کرد.”

با پاسداران خیلی صمیمی بود و علاقۀ خاصی به بسیجیان داشت. در سال ۱۳۶۱ در علمیات بیت المقدس, جانشین فرماندۀ گروهان بود و به علت شایستگی هایش به فرماندهی گروهان حضرت ابوالفضل (ع)- از گردان امام محمد باقر (ع) تیپ ۲۵ کربلا – منصوب شد.

سید ابراهیم سیدالنگی می گوید:

“در سال ۱۳۶۱ با او در یک گردان بودیم. فرمانده گروهان بود و در عملیات بیت المقدس شرکت داشتیم. در مرحله اول عملیات در محور جاده اهواز – خرمشهر در محاصرۀ نیروهای دشمن قرار گرفتیم. نیروهای عراقی از جناحین به ما فشار می آورند و مهمات ما تمام شده بود وضعیت طوری بود که نمی توانستیم به عقب برگردیم. بچه ها به علت حضور در عملیات شب و روز قبل خسته بودند. همه سرگردان بودیم که چکار باید بکنیم. بی سیم از کار افتاده بود و جنازۀ شهدا در هر طرف به چشم می خورد. در سمت چپ ما دشمن به وسیلۀ دوشکا شلیک می کرد و از ما تلفات می گرفت . تصمیم گرفتیم که برای به دست آوردن مهمان به هر وسیله ای که شده دوشکار را منهدم و خاموش کنیم. من که فرماندهی گروه را به عهده داشتم به بچه ها که تعدادشان از ده تا پانزده نفر تجاوز نمی کرد :گفتم اگر می خواهید سالم برگردیم و اسیر نشویم باید این دوشکا را منهدم کنیم و برای این کار به چند داوطلب احتیاج داریم. یادم هست که تقی کیانی اولین نفری بود که داوطلب این کار شد و قبل از همه جلو آمد و مرا در بغل گرفت و گفت سید من با تو هستم و شجاع نصرت آنجاتی هم با ما آمد. رفتیم دوشکا را خاموش کردیم و با استفاده از مهمات عراقی ها از محاصره خارج شدیم.”

 

تقی کیانی بعد از بازگشت از عملیات بیت المقدس در واحد عملیات سپاه کرکوی مشغول شد و در ۱۱ اردیبهشت ۱۳۶۲ بار دیگر به جبهه رفت. سومین فرزند او (امیر) در همین سال به دنیا آمد. او قریب به دو سال تا ۱۴ بهمن ۱۳۶۴ به عنوان فرمانده گردان صاحب الزمان لشکر ۲۵ کربلا در جبهه ها حضور داشت. چهارمین فرزندش (سیف الله ) در سال ۱۳۶۴ به دنیا آمد

 

 

ابراهیم سید النگی – از همرزمانش – می گوید:

“برخورد او با نیروهای تحت امر قابل تحسین و ستودنی بود. چه در منطقه و چه در پشت جبهه به نماز اول وقت و نماز شب بسیار مقید بود.”

برادرش – محمد رضا- نیز می گوید:

“این خاطره را او بارها تعریف کرده است. به همراه هفت نفراز فرماندهان گردانهای لشکر ۲۵ کربلا از جمله سردار حاج حسین بصیر, ماموریت یافتند برای شناسایی به مواضع دشمن بروند. آنها باید از درگیری اجتناب می کردند. در بین راه تقی یک قبضه آرپی جی بدون گلوله پیدا کرد راه طولانی و حمل سلاح انفرادی مشکل بود. با وجود این, آن قبضه آر پی جی را برداشت و با خود آورد تا اینکه به مواضع دشمن رسیدند. عراقیها متوجه آنها شدند و با تیر بار به طرف آنها شلیک کردند. فاصله آنها با سنگر تیربار حدود پنجاه متر نبود. آنها حدود بیست دقیقه زیر آتش تیربار بودند. تا اینکه تقی کیانی به حاج بصیر گفت: من آرپی جی را به طرف عراقیها نشانه می گیریم و شما از زیر آتش آنها عبور کنید. سپس به حالت شلیک نشست و تیربارچی عراقی از ترس از سنگر بیرون آمد و فرار کرد و همه افراد و گروه شناسایی ، سالم به عقب برگشتند.”

۱۵ بهمن ۱۳۶۴ به کردکوی مراجعت کرد و به مدت سیزده ماه در واحد بسیج سپاه این شهر مشغول خدمت شد. در کنار آن, مدتی هم در پایگاه بسیج روستای ولآغوز انجام وظیفه کرد.

سید ابراهیم سید النگی می گوید:

“در کلاسهای آموزش نظامی که در پایگاه برای جوانان برگزار می شد آنان را تشویق به اقامه نماز جماعت می کرد و سپس آموزش را پی می گرفت. عاشق ولایت و همیشه گوش به فرمان امام خمینی بود و در بخش اداری سپاه و ماموریتهای اعزامی، هرگز بیکار نبود. مسئولیتهای متعددی داشت و در رفع و رجوع به کارهای پایگاه های بسیج پر تلاش بود و بیشتر شبها را در پایگاه های بسیج به سر می برد.

به خانواده های شهدا علاقۀ زیادی داشت و معمولاً هفته ای یک بار از آنها دیدار می کرد. برادرش می گوید: فردی رئوف و مهربان بود و به دیگران احترام می گذاشت. در حال مشکلات دیگران کوتاهی نمی کرد. بسیاری از مردم و جوانان برای رفع گرفتاریهای خود به منزل او می آمدند و مشکلات خود را با او در میان می گذاشتند. نسبت به مفاسد اجتماعی و بی بند و باری بسیار حساس بود.”

همسرش می گوید:

“با مشاهده این امور بسیار ناراحت می شد و رنج می برد. بیشتر توصیه های او دربارۀ حفظ حجاب و شرکت در بسیج ,نمازهای جمعه و حضور در صحنه های سیاسی انقلاب بود. می گفت که باید برای دیگران الگو باشیم و از موقعیتهای خود سوء استفاده نکنیم.”

در سال ۱۳۶۵ بمبی در یکی از دبیرستانهای شهر کردکوی کشف شد. تقی کیانی به همراه علی زمانی برای خنثی سازی بمب به محل اعزام شدند. بمب پس از خروج از مدرسه و انتقال به داخل ماشین تویوتامنفجر و در نتیجۀ انفجار، مچ دست راست او قطع شد، بازوی چپش شکست و جراحات شدیدی به شکمش وارد آمد. زمانی هم به شدت مجروح گردید.

بابا علی پاکدل می گوید:

“به هنگام ترخیص از بیمارستان، لباس پاسداری و پوتین نظامی پوشید و با صلابتی کامل از بیمارستان مرخص شدو مردم روستا به خاطر علاقه ای که به او داشتند و مشتاقانه در انتظار بودند از او استقبال به عمل آوردند. وقتی که به روستا وارد شده به رانندۀ آمبولانش گفت که مستقیم به مسجد برود. برای انبوه جمعیت در مسجد روستا سخنرانی کرد. با این سخنرانی، جو را به نفع حزب الله و خانواده های شاهد تغییر داد. بعد از آن در حالی که وضع جسمی مساعدی نداشت از مسجد تا خانه را پیاده پیمود.”

کیانی که بر اثر انفجار بمب، یک دست خود را از ناحیه مچ و انگشتان دست دیگرش را از دست داده بود. توسط کمیسیون پزشکی واجد ۴۵ درصد جانبازی و از کارافتادگی شد. با وجود این در ۲۶ اسفند ۱۳۶۵ به جبهه ها رفت و مسئولیت گردان ویژه شهدای لشکر ویژه ۲۵ کربلا را عهده دار شد. در همین دوران وصیت نامه اش را نوشت.

تقی کیانی پس از آخرین عزیمت خود به جبهه چند روزی برای دیدار خانواده به کردکوی بازگشت. همسرش می گوید:

“آخرین شبی که در منزل بود و فردا می خواست به جبهه برگردد ماه رمضان بود بعد از خوردن سحری به نماز صبح ایستاد نمازی که در آن روز به جا آورد در طول زندگی مشترک ندیده بودم در سجده دوم آنقدر گریه کرد که هرگز از او ندیده بودم. بعد از سلام نشست. آنقدر مشغول فکر بود که متوجه هیچ کس نمی شد. حدود دو تا سه ساعت با چشمان بسته در سجاده نشسته بود و عمیقاً به فکر فرو رفته بود. از همان حرکات و عبادت او متوجه خیلی چیزها شدم .صبح که عازم جبهه بود مقداری غذا که برای بین راه او درست کرده بودم به او دادم. وقتی که از بچه ها خداحافظی کرد هنوز از حیاط خارج نشده بود که برگشت و غذا را از ساک بیرون آورد و به یکی از بچه ها داد.

کیانی در عملیات نصر ۴ در منطقه ماووت عراق شرکت کرد. در این عملیات ماموریت سختی به لشکر ۲۵ کربلا واگذر شده بود. فرماندهی لشکر گردان ویژه شهدا به فرماندهی کیانی را به ماموریت اعزام کرد. با یانکه این گردان تازه از ماموریت برگشته بود. کیانی به همراه نیروها گردان تحت امر بی درنگ حرکت کردند و با رشادتهایی که از خود نشان دادند ماموریت را با موفقیت کامل انجام دادند. پس از این ماموریت بود که سردار تقی کیانی در ماه مبارک رمضان در حالی که در سجده نماز ظهر و عصر بود در منطقه عملیاتی نصر ۴ در ماووت عراق بر اثر اصابت ترکش راکت هواپیماهای عراقی بر پیشانی مجروح شد و در ۴ تیر ۱۳۶۶ در بیمارستان – پس از چهل ماه حضور در جبهه های نبرد – به شهادت رسید. پیکر او را در شهر کردکوی تشییع و درگلزار شهدای این شهر به خاک سپردند. از او ۵فرزند به یادگار مانده است.

انتهای پیام

نوشته شده توسط البرزگلستان در سه شنبه, ۱۱ بهمن ۱۴۰۱ ساعت ۴:۲۱ ب.ظ

دیدگاه