پیر چنگی استان گلستان / یادی از مشهدی ابراهیم میرشکار کمانچه نواز چیره دست دهه چهل و پنجاه

کد خبر:۶۰۰۰۷

البرزگلستان/

پیر چنگی استان گلستان

یادی از مشهدی ابراهیم میرشکار کمانچه نواز چیره دست دهه چهل و پنجاه

اکثرا داستان پیرچنگی در مثنوی مولوی را شنیده اید. پیر نوازنده ای که در همه عمر برای پول نواخت و در آخر عمر، باخودش گفت میخواهم تنها برای خدا بنوازم . چنگ را برداشت و به قبرستانی رفت و شروع به نواختن چنگ کرد و در حین چنگ نوازی به خواب رفت. از طرف دیگر، هاتفی و فرشته ای در خواب خلیفه آمده و به او ندا می‌دهد که یک بنده ای از خاصان خدا در قبرستان است و به زیارتش برو و از طرف خدا به او هفتصد دینار زر انعام بده . خلیفه به قبرستان می‌رود و تنها یک تنبورنواز پیر را می بیند. پیر چنگی با شنیدن خواب و انعام، توبه می‌کند و دیگر نمی نوازد و خود را وقف خدا می‌کند.

القصه ، داستان مشد ابراهیم گودار بی شباهت به این داستان نیست. او پس از انقلاب اسلامی در ۵۷، با خود سوگند یاد می کند دیگر دست به کمانچه/ویولون نزند و ای شگفتا که تا عمر داشت به عهدش وفا کرد و همه گواه می‌دهند واقعا مردتر از او در وفای به عهد و پیمان در زیر این گنبد آسمانی ندیدیم.

کسی از کم و کیف خروج او از طایفه نوازندگان خبر ندارد . اینکه چه کسی او را تشویق کرد و یا خودش به این‌ نقطه رسید. از هرکس پرسیدم، جوابی نشنیده ام اما پایبندی او به عهد و پیمان بی‌نظیر است. او از معدود گودارهایی بود که به نماز اول وقت متعهد بود و در اکثر مواقع به وقت اذان در مسجد حاضر بود.

مردی فروتن و مهربان که هیچ پشیمانی از سوگند خود نداشت. تا عمر داشت علیرغم تنگدستی، بعزت زیست و از چیزی و کسی شکایت نکرد.

گودارهای یساقی احتمالا از نزدیک به یکصد سال پیش به یساقی آمدند و با همدیگر عموزاده می باشند. یک دسته همچنان به نوازندگی و شادکردن دل مردم در عروسی ها مشغولند و دسته دیگر از نوازندگی کناره گرفته و به کارگری مشغول اند.
مشد اوریم گودار رقص ناتمام زندگی ماست. او کلیشه ذهنی ادبیات فارسی را در دوران ما به تنهایی عینیت بخشید. فردی که با یک قسم یا یک توبه ، از همه کارهایی که فکر می‌کند بد بود، دست کشید. سنایی غزنوی، ناصرخسرو قبادیانی و بسیاری از لوتی های تهران مثل حاج طیب رضایی و … از این دسته اند.
چند سالی است که آن پیرچنگی دوران ما روی در نقاب خاک کشیده و به دیدار معبود رفته است اما هنوز قدمهای آرام و مطمئن او در خیابان های یساقی و بهنگام رفتن به مسجد را بیاد می آوریم. بقول آن رفیق، همه ما رقص ناتمامی داریم که بعد از او، کسی نتوانست در دل و تن خسته ما شوقی و حرکتی ایجاد کند.

روح و روانش شاد.

یساقیات خاطرات قدیمی را بازگو می کند
انتهای پیام

 

نوشته شده توسط البرزگلستان در سه شنبه, ۰۹ فروردین ۱۴۰۱ ساعت ۱۲:۱۷ ق.ظ

دیدگاه