داستان /دنیا مانند گردوییست بدون مغز که بر سر آن می‌جنگیم

کدخبر۴۶۷۴۳
✍🏼گویند ملا مهرعلی خویی، روزی در کوچه دید دو کودک بر سر یک گردو با هم دعوا می‌کنند.

به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب کور کرد.

یکی را درد چشم گرفت
و دیگری را ترس چشم درآوردن، گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند.
ملا رفت گردو را برداشت و شکست و دید، گردو از مغز تهی است.

گریه کرد.
پرسیدند تو چرا گریه میکنی؟

گفت: از نادانی و حس کودکانه، سر گردویی دعوا می‌کردند که پوچ بود و مغزی هم نداشت.

🔴دنیا نیز چنین است، مانند گردوییست بدون مغز که بر سر آن می‌جنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها کرده و برای همیشه می‌رویم.

@alborzegolestan ◀️ باما همراه شوید

🔴لینک صفحه اینستاگرام البرزگلستان👇

https://instagram.com/alborzegolestan?igshid=ujk86t14aq6

نوشته شده توسط البرزگلستان در سه شنبه, ۰۹ دی ۱۳۹۹ ساعت ۹:۳۶ ب.ظ

دیدگاه