کدخبر۴۵۲۵۵

البرز گلستان یک از قدیمی های شهر مون نقل میکرد . رضا شاه سالی یک بار  به قصد  رفتن به مشهد از کردکوی عبور میکرد .چند روز قبل از  عزیمت  به مهندسین میگفتند با کمک کدخدا های روستا های طول  جاده محل عبور خودرو رضا شاه را هموار کنند از قضا سروان چماقی نماینده خشن رضا شاه در منطفه که اصالتا فارس زبان بوده  کدخدا کردکوی ملک حیدر را فرامیخواند و تذکرات لازم را به او  میدهد که باید فلان روز که رضاه شاه میاید  مردم را در دو  طرف خیابان  محل عبور کاروان رضا شاه مستقر کنی و توی خیابان با کمک اهالی ریک بریزید.بیجاره ملک حیدر از ترس عصبانی شده سروان چماقی قبل از تمام صبحبت سروان اطاعتش را اعلام .روزی که قرار بود کاروان رضاشاه وارد شهر کردکوی شود ملک حیدر تمامی مردان شهررا در دو طرف خیابان مستقر کرد و به همه گفت وقتی رضا شاه امد همه لبخند بزنند که به زبان کردکوی گفت( ریگ دشنین) رضا شاه وقتی به کردکوی رسید دید هیچ کاری برای شن ریزی جاده انجام نشده  ودر عوض همه اهالی دو طرف خیابان به ردیف ایستاده و در حال تبسم زدن به شاه هستند . رضا شاه سروان چماقی را مورد مواخذه قرار میده که ای فلان فلان شده چرا جاده ناهمواره  سروان چماق گفت فبله عالم دیروز این مورد را به ملک حیدر کدخدای کردکوی گفتم که مردم را جمع کنید و خیابان را ریگ بریزید  . رضاشاه  از این جمله سروان قهقه سر داد و فهمید که ملک حیدر  چه دسته گلی به اب داد  . ان روز روز شادی کردکوئیها بوده .